جدول جو
جدول جو

معنی کت کتن - جستجوی لغت در جدول جو

کت کتن
به قصد صید ماهی و بدون دیدن آن با سه شاخه ی آهنی گوشه و کنار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کُ کُ)
به زبان مردم گیلان کاکوتی باشد و به عربی سعتر خوانند. (برهان) (آنندراج). صعتر. (ناظم الاطباء). رجوع به آویشن شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دوست سارداناپال آخرین پادشاه آشور مقیم پافلاگونیه و پناه دهنده و محافظ دختران و پسران و گنجینه های این پادشاه در طغیان و سرکشی آرباکس بدین توضیح که هنگامی که سارداناپال آخرین پادشاه آشور مواجه با قیام آرباکس شد سه پسر و دو دختر خود را با گنجهای متعدد به پافلاگونیه نزد دوست با وفای خود کت تا می فرستد. (ایران باستان ج 1 ص 211)
نام یکی از سرداران رومی است. وی از مهرداد ششم پادشاه اشکانی شکست خورده است. (ایران باستان ج 3 ص 2147)
لغت نامه دهخدا
(رَ جُ تَ)
دستهای کسی را به بند از بالای بازو به پشت بستن. (از فرهنگ فارسی معین) ، مجازاً، مغلوب کردن. (مخصوصاً در مشاعره) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ خوا / خا شُ دَ)
پی زدن. کندن حلقه ای از پوست درخت با تبر. (از جنگل شناسی ج 1ص 304). یکی از گزندهایی که بوسیلۀ چوپانان به جنگل می رسد کت زدن یا پی زدن درخت می باشد. چوپانان فقط از علف جنگل استفاده می کنند و علاقه مند هستند که بر پوشش زندۀ خاک جنگل افزوده شود. برای این کار تا می توانند درختان جنگل را می خشکانند تا آفتاب به سطح خاک بتابد و برای خشکانیدن درخت یک حلقه از پوست با تبر می کنند و مانع جریان شیرۀ نباتی می گردند. این عمل رادر گیلان کت زدن و در مازندران پی زدن اصطلاح می کنند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 305 و 306 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از ناحیۀ نشتا به تنکابن. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 106)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دِهْ)
شانه بین. کتاف. (ناظم الاطباء). آنکه با نگاه کردن به کت گوسفند سرگذشت گوید. آنکه از خطوط استخوان کت گوسفند از طالع کسان خبر دهد. آنکه از خطوط استخوان شانۀ گوسفند (پاروی گوسفند) فال گوید. (یادداشت مؤلف). رجوع به شانه بین شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ گُمْبَ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و گرمسیر. با 240 تن سکنه. آب آن از نهر خسروآباد. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی سیاه چادربافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ص 289)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ تا)
بازیی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کتکت (ک ک ) شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نرم رفتن یا گام نزدیک نهاده شتافتن، نرم خندیدن و هو دون القهقهه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بانگ کردن شوات: کتکت الحباری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کت بستن
تصویر کت بستن
دستهای کسی را از بای بازو بوسیله طناب به پشت بستن: (از جیبش طنابی بیرون کشید و کتهای حسن را بست، {مغلوب کردن (مخصوصا در مشاعره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتکتو
تصویر کتکتو
آویشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کت کن
تصویر کت کن
((کَ. کَ))
کاریزکن، مقنی
فرهنگ فارسی معین
از توابع شهرستان رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از صخره ی بلند افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
افتضاح، رسوایی
فرهنگ گویش مازندرانی
از کار افتادن، کم شدن میل جنسی، مبارزه بین دو گوسفند نر
فرهنگ گویش مازندرانی
محل اتصال کوه و دشت
فرهنگ گویش مازندرانی
برخورد کردن، دعوا کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
دشمن شدن، یا کسی در پیچدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کوه پایین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
کهشکان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع زوار واقع در شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
آشکار شدن، ظاهر شدن، روشن شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
روان شدن، شروع شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخن چین
فرهنگ گویش مازندرانی
بر سر زبان ها افتادن، تنها ماندن
فرهنگ گویش مازندرانی
سخن چینی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب مخصوص رخت شویی که گازران بر لباس می کوبیدند تا سبب خارج
فرهنگ گویش مازندرانی
پیش افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
رسیدن خربزه و میوه هایی مانند زردآبو و شلیل
فرهنگ گویش مازندرانی
لفظی برای رام کردن مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در منطقه ی آلاشت
فرهنگ گویش مازندرانی
کاکوتی، گیاه معطر که در ماست و دوغ ریزند
فرهنگ گویش مازندرانی
دم جنبانک
فرهنگ گویش مازندرانی